يوتاب

اولين روز ورود به درمانگاه سپهر

1396/4/27 13:02
نویسنده : مامانى
127 بازدید
اشتراک گذاری
سلام عشق مامانى
بالاخره تصميممو گرفتم گفتم حالا ميرم ببينم محيط چجورى ، حقوق و مزايا چطوره ، ساعت كارى و ...
صبح زودتر بلند شدم و خودمو رسوندم درمانگاه با اينكه كل دوران دانشجويى از همين خيابونى كه درمانگاه توشه رد ميشدم ولى
نميدونستم كه اينجا درمانگاهيم هست 🤔
وارد محيط درمانگاه شدم ، ورودى شلوغ بود سراغ خانم خدامو گرفتم گفتن بايد برى طبقه بالا ، درمانگاه يه جوايى پيچ در پيچ بنظرم ميرسيد رفتم بالا يه استيشن اونجا بود از خانمى كه اونجا بود پرسيدم خانم خدام كجاست گفت هنوز نيومده ساعت ٨ ميادش ، يه خانم خدماتى هم اونجا بود كه به حرفاى ما گوش ميداد ازم پرسيدن با خانم خدام چيكار دارى گفتم براى استخدام اومدم اونا گفتن ولى درمانگاه كه نيرو نميخواد ، گفتم نميدونم ، منتظر بودم تا خانم خدام بياد از طرفى دلشوره داشتم حالا كى ميرسم به محل كار خودم فاصله هم زياد بود ساعت شروع كارمم ٨:٣٠ بود ، با يه رئيس بد اخلاق
بالاخره نيروى خدماتى ( خانم نظرى ) همونطور كه داشت جارو ميكرد گفت خانم خدام اومد ، منم رفتم تو اتاقشون و خودمو معرفى كردم ، چند تا سوال اوشون پرسيد و چند تا سوالم من، بعد خانم خدام گفت نظر نهايى با خانم حسينى هست كه ايشون خانم رئيس درمانگاه بودن ، خانم حسينى هم ساعت ٩ اومدن باهم صحبت كرديم وايشون گفت از فردا ميتونى بياى اوريينت بشى باورم نميشد به همين راحتى قبول كردن
بعد از خداحافظى سريع حركت كردم به طرف محل كار خودم بشدت استرس داشتم خدا خدا ميكردم رئيسم نيومده باشه ، هى از شركت باهام تماس ميگرفتن منم جواب نميدادم و اين استرسمو بيشتر كرده بود وقتى رسيدم ديدم آقاى رئيس هنوز نيومد و فقط دوتا از همكارا بودن كه اونام اهل خبر بردن نبودن ، ظهر موقع خداحافظى از رئيسم مرخصى گرفتم كه فردا بتونم برم درمانگاه و كارو از نزديك ببينم ، فردا صبح رفتم درمانگاه و وارد بخش داخلى شدم اونجا با خانم جعفرى آشنا شدم تا حدودى برام توضيح داد ، محيط درمانگاه برام دلگير بود ولى از كار تو اونجا خوشم اومد بعد از پايان ساعت كارى رفتم اتاق مديريت و گفتم بايد چيكار كنم گفتن از فردا بيا اوريينت شو
من گفتم فعلا جاى ديگه مشغولم و چون آخر ساله نميتونم كارو ول كنم بيام بايد صبحا برم سر كار خودم اونجا ساعت ١:٣٠ تعطيل ميشم بعدش خودمو سريع ميرسونم اينجا ، خانم حسينى گفت كه نيازى نيست ناهارتو بخور يه استراحت كوچولو كن ساعت ٤ اينجا باش ...
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به يوتاب می باشد