يوتاب

شغل جديد مامانى

1396/4/27 1:43
نویسنده : مامانى
107 بازدید
اشتراک گذاری

بله عزيز دلم مامانى تا اسفند ماه ٩٣ توى همون شركت پيمانكارى مشغول كار بود و اونجا دوتا دوست خيلى خوبم پيدا كرد كه هنوزم باهشون در ارتباطه ، خاله هدى و خاله ساناز 

تقريبا نيمه دوم اسفند ماه بود كه  خاله سميرا كه دوست صميمى مامانه و البته همكلاسى مامان تو دانشگاه بود يه روز زنگ زد به مامانى كه از يه درمانگاه كه فرم پر كرده بوده واسه كار باهاش تماس گرفتن ، زنگ زده بود كه مشورت كنه ، مامانى هم خيلى دوستشو تشويق كرد كه حتما دنبالشو بگيره و حتما بره سر كار ، چون براى روحيه خاله لازم بود آخه خاله ناراحت بود دلش گرفته بود با اينكه پدرشوهرش تو يكى از شغلهاى خوب دولتى بود يعنى رئيس بخش تامين منابع يه سازمان خيلى بزرگ و مهم بود ولى چون به شدت مذهبى بود حاضر نشد براى خاله سميرا كار پيدا كنه و به همين خاطر خاله سميرا از سر لجم كه شده ميخواست بره سر كار و خدا بهش لطف كرده بود از بين صدها فرم استخدام فرم خاله رو كشيده بودن بيرون ، در همين حين و بين خاله سميرا يه سرى كارا كرده بود كه خدا بهش نى نى بده آخه خاله سميرا و شوهرش براى بچه دار شدن مشكل داشتن ، راههاى زياديو امتحان كردن ولى قسمت نبود نهايتا آخرين راهو انتخاب كردن يعنى ivf ، درست همون زمانى كه نصف راهو رفته بودن از درمانگاه به خاله زنگ زدن كه بيا براى استخدام ، خاله تو اين موقعيت جنين هاش توليد شده بودن اما موقع انتقال رحم خاله آب آورده بود كه آقاى دكتر گفته بود بايد صبر كنيم تا مشكل حل بشه يعنى تا فروردين ماه ٩٤ بايد صبر ميكردن ، خلاصه خاله سميرا يه روز رفت درمانگاه كه ببينه كار چطوره و من همينطور منتظر كه خاله بهم زنگ بزنه و برام تعريف كنه ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به يوتاب می باشد