يوتاب

جريان آشنايى مامانى و بابايى

1396/4/27 1:26
نویسنده : مامانى
114 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخمرك نازم ، مامانى از امروز يعنى ٢٦ تير ماه ٩٦ تصميم گرفت  برات بنويسه 
پس با ياد و نام خداى مهربون شروع ميكنم ...     

    
                 ❤️ بسم الله الرحمن الرحيم ❤️

نميدونم از كجا و چجورى شروع كنم  ، نميدونم چرا حالا كه ميخوام برات بنويسم استرس گرفتم ... 
آخه ميدونى چيه عزيزكم دلم ميخواد همه چيزو برات بنويسم دلم نميخواد چيزى از قلم بيفته الان كلى مطلب اومده تو ذهنم اماااا اينطورى نميشه بايد از اول برات بنويسم چطوره از موقعى كه بابايى اومد تو زندگيم برات بنويسم آخه قربونت برم فاصله اومدن تو بابايى خيلى نيست فقط چند ماه ، خدا به فاصله چند ماه دوتا عزيزو به عزيزايى قبليم اضافه كرد و من يه دفعه از دختر خونواده تبديل شدم به همسر و با يه فاصله ٦ ماهه شدم ماااااادر ... ❤️

مامانى دانشجوى ترم آخر رشته حسابدارى بود خيليم دلش ميخواست شاغل باشه و كار كنه جسته و گريخته دنبال كار ميگشت توقعشم بالا بود ميخواست هم جاى مطمئن باشه ، هم به خونه نزديك باشه و هم حقوق خوبى داشته باشه 😌
هميشه به كسايى كه حس ميكرد ميتونن براش كار پيدا كنن ميگفت 
ولى دريغ از يه مورد 😕
خلاصه مامان ترم آخر كاردانى بود و همون ترم بايد كارآموزى هم ميگذروند 
بابا جون كرامت اتوبوس داشت و براى يه شركت خوشنام كه پيمانكاربود كار ميكرد
يه روز باباجون شركت بودن كه متوجه ميشه شركت يه نيروى خانم ميخواد كه ورد و اكسل بلد باشه ، باباجونم موقعيتودر ميابه و منو پيشنهاد ميده
آقاى رئيسم قبول ميكنه و به هر حال مامان اونجا مشغول بكار ميشه از سه تا شرايطى كه مامان در نظر داشت فقط دوتاش جور بود يكى نزديك بود و دومى مطمئن 
خلاصه مامان از آذر ماه ٩٢ مشغول بكار شد تا اسفند ماه ٩٣ ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به يوتاب می باشد